کتاب چی

خوب گوش کن! صدایت می زنند

کتاب چی

خوب گوش کن! صدایت می زنند

کتاب، واقعیت مرموز و عمیقی است. اگر یک بار دستت را در دستش بگذاری، دیگر از هم جدا نمی شوید.
من وقتی بچه بودم، پیدایش کردم. آن لحظه بود که گفتم: آهان،خودش است. من همینم!
حالا چه باشم خوب است؟ کتاب چی

آنچه گذشت...

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

قرعه ی اولین کتاب، به نام ایشان خورد که آن را از برترین رمان های قرن بیست می دانند. 

توصیه 1: اگر می خواهید این شاهکار را بخوانید، باید صبور باشید. میوه را، کال از شاخه نچینید که صدالبته از جمله کتاب هایی است که اگر درست دستش نگیرید، حیف می شود. من خودم حدود یک سال پیش دو فصل را خواندم اما متوجه شدم هنوز آماده اش نیستم!

توصیه 2: اگر از جمله تندخوان های روزگار هستید باید بگویم بهتر است باز هم صبوری کنید. برای اینکه عمق داستان و استعاره های هوشمند متن را فهمید، باید با حوصله جلو رفت. من وقتی با چنین موردی روبه رو می شوم همیشه کتاب را برای خودم بلند بلند می خوانم! جذابیتش هم بیشتر می شود. ؛)

توصیه3: من همین نسخه را خواندم که در تصویر است. به نظرم ترجمه تر و تمیز و دقیقی داشت و راه به راه پی نوشت هایی بودند که دستم را در فهمیدن نکات می گرفتند. مضاف بر اینکه کل داستان و شاهکار بودنش از ابتدا تا به انتها برایم شبیه معما بود و وقتی پس گفتار «اسکات دانلدسون» را خواندم تازه متوجه عمق برخی جزئیات شدم. یعنی دقیقا همانجا بود که گفتم: روحت شاد فیتزجرالد... روحت شاد که چند دهه از زمان خودت جلوتر بودی. 

اما خود کتاب در چند جمله...

«گتسبی بزرگ»، یک قلب شکسته است. یک اعتراض اشکبار به وضعیت اجتماعی حاکم بر جامعه آمریکا (شاید هم کل دنیا!). دیده اید گاهی اوقات از هوشمندی طرف مقابل، ناخودآگاه دل تان هری می ریزد و موهای تان سیخ می شود؟ بله، منظورم دقیقا قلم فیتزجرالد در همین رمان است! :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۰۶

من در دلم یک رویا دارم. آرزویم این است زمانی برسد که کودکان این سرزمین با کتاب، بزرگ شوند. آنها پدران و مادرانی خواهند شد که فرزندان شان را با کتاب پرورش می دهند و پدر بزرگ و مادربزرگ هایی که از بس کتاب خوانده اند، برای نوه زاده های شان معمایی هیجان انگیزند. زمانی که با کتاب خوشحال شویم، آرام شویم، صبور شویم. 

من این رویا را قطعی می دانم. بالاخره یک روزی همینطور می شود. ما همان می شویم که باید. ما موجوداتی خواهیم شد که وجودمان پر از شوقی آرامش بخش است و صورت های مان لبالب از لبخند! ما، انسان خواهیم شد. 

اما چرا به این رویا ایمان دارم؟ چون پرده «لفظ کتاب» که کنار زده شود، روح نویسنده آنجا نشسته است. قصه یک انسان! ما آدم ها یاد می گیریم اگر بخواهیم. فقط باید روح مان را به دست قصه ها بسپاریم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۵۶